جدول جو
جدول جو

معنی خم گر - جستجوی لغت در جدول جو

خم گر
(خُ گَ)
خم ساز، خم فروش. (ناظم الاطباء). خرّاس. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ گِ رِ تَ / تِ)
خمیده. بخم. (یادداشت بخط مؤلف) :
کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود
اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر.
فرخی.
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.
منصور منطقی (از رادویانی).
بوده برجیس چون دبیر او را
چون کمان خم گرفته تیر او را.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ دَ)
خمیدن. دوتا شدن. منحنی شدن. کج شدن. دولا شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نتوانم این دلیری منحنی کردن
زیرا که خم بگیرد بالایم.
ابوالعباس.
بدانگه که خم گیردت یال و پشت
بجز باد چیزی نداری به مشت.
فردوسی.
کمان گوشۀ ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده رادم گرفت.
نظامی.
اول و آخر هر ماه از آن گیرد خم.
نظامی.
- خم گرفتن پشت، دوتا شدن. دولا شدن پشت. کنایه از پیری
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ رَ وَ دَ)
خم شدن. دولا شدن. دوتا شدن:
سم یکران سلطان را درین میدان کسی بیند
که پیشانی کند چون میخ و همچون نعل خم گردد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پس سر کردن. روگردانیدن. (از مصطلحات از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خوا / خا تَ)
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). زخم برداشتن. زخمی شدن:
خضر چون آب ز عمر ابدی میگذرد
که ز شمشیر تو یک زخم نمایان گیرد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به زخم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ دَ)
بشدت ضربت زدن. جراحت سخت وارد کردن:
بسکه خوردم بس زدم زخم گران
دل قوی تر بوده ام از دیگران.
مولوی.
رجوع به زخم شود.
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ گِ)
ضربت سخت و سنگین. بسختی زدن و نواختن:
بینی آن زخم گران بر سر کوس
لرزه و دل سبکی بر علم است.
خاقانی.
، زخم گران خوردن، ضربت شدید خوردن. سخت مضروب شدن. بشدت خسته و مجروح گردیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از خم گرفتن
تصویر خم گرفتن
((خَ. گِ رِ))
کج شدن، گوژ شدن
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی